کسی را گویندکه در جمیع چیز عاجز باشد و از او کاری برنیاید. این لغت از توابع است، یعنی خنگ را بی لوک و لوک را بی خنگ به این معنی نمیگویند. (برهان قاطع) : خانه تنگ و در آن جان خنگ و لوک کرد تا ویران کند خانه ملوک. مولوی. خنگ و لوکم چون جنین اندر رحم نه مهه گشتم شد این نقلان بهم. مولوی
کسی را گویندکه در جمیع چیز عاجز باشد و از او کاری برنیاید. این لغت از توابع است، یعنی خنگ را بی لوک و لوک را بی خنگ به این معنی نمیگویند. (برهان قاطع) : خانه تنگ و در آن جان خنگ و لوک کرد تا ویران کند خانه ملوک. مولوی. خنگ و لوکم چون جنین اندر رحم نه مهه گشتم شد این نقلان بهم. مولوی
لنگ آن است که پای او معیوب باشد و لوک آنکه بهر دو کف دست و زانو راه رود. (حاشیۀ مثنوی) : در چنین بند لنگ مانده و لوک در چنین سمج کور گشته و کر. مسعودسعد. با سر پوشیدگان درگاه، درکله مصاف پیوستن کار لنگان و لوکان و بی فرهنگان است. (مقامات حمیدی). خم خانه خر سرای خر پیر نه راه بری نه بار برگیر زین لاشه و لنگ و لوک پیری از دم تا گوش مکر و تزویر. سوزنی. لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب سوی او می غیژ و او را می طلب. مولوی
لنگ آن است که پای او معیوب باشد و لوک آنکه بهر دو کف دست و زانو راه رود. (حاشیۀ مثنوی) : در چنین بند لنگ مانده و لوک در چنین سمج کور گشته و کر. مسعودسعد. با سر پوشیدگان درگاه، درکله مصاف پیوستن کار لنگان و لوکان و بی فرهنگان است. (مقامات حمیدی). خم خانه خر سرای خر پیر نه راه بری نه بار برگیر زین لاشه و لنگ و لوک پیری از دم تا گوش مکر و تزویر. سوزنی. لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب سوی او می غیژ و او را می طلب. مولوی